هميشه لب‌هايتان چون گل محمدي، خندان باد
گلخندان
 
 

به نام خدا
در این صفحه ، مقاله ای جامع و خواندنی در مورد قالب "سه گانی" به قلم جناب آقای "دکتر علیرضا فولادی" برای مطالعۀ علاقمندان به قالب های مختلف شعری از جمله "قالب سه گانی" در نظر گرفته شده است ؛ امیدوارم نهایت استفاده را ببرید.

تعریف شعر سه‌گانی
سه‌گانی، شعری است با فرم بیرونی- کلی «کوتاه» و «سه‌لَختی» و فرم درونی- کلی «بسته» و کوبشی


آسمان با دل تنگم گریان؛ 
روی چترم باران، 
زیر چترم باران.


از میان ویژگیهای بنیادین سه‌گانی، دو ویژگی «کوتاه» بودن و «سه‌لَختی» بودن، به‌ترتیب، کمّیت هندسی و عددی سه‌گانی را نشان می‌دهند و با یکدیگر، بنیاد «فرم مکانیک» آن را می‌سازند؛ همچنین دو ویژگی «بسته» بودن و «کوبشی» بودن، به‌ترتیب، کیفیت هارمونیک و ریتمیک سه‌گانی را نشان می‌دهند و با هم، بنیاد «فرم ارگانیک» آن را می‌سازند.در یک سه‌گانی، وجود همه‌ی این چهار ویژگی به طور همزمان، ضرورت دارد و این بدان معناست که تنها وجود ویژگی «سه‌لَختی» بودن، سه‎گانی پدید نمی‌آورد.اینک توضیح این ویژگیها:
1- کوتاه 
از گذشته‌های دور و نزدیک، شعر کوتاه در زبان فارسی، به صورت تک‌بیت، دوبیتی، رباعی، شعر نیمایی و شعر سپید، رایج بوده است و ریشه‌های فرهنگی‌اش با بررسی حکمتهای بزرگمهر و امثال‌وحکم ایرانی و همچنین ریشه‌های ‌ادبی‌اش با مطالعه‌ی خسروانی و فهلویات و مانند آنها جای واکاوی دارد.امروزه که عوامل فرهنگی و اجتماعی، به‌ویژه کمینه‌گرایی و کم‌‌شکیبایی عام و خاص، شعر کوتاه را بر کرسی کاربرد روزافزون نشانیده است، سه‌گانی می‌کوشد خلأ شعر فارسی را از جهت نیاز جامعه‌ی ادبی به شعر کوتاه «ایرانی» و «روزآمد»، برطرف سازد.پدید آمدن سه‌گانی در این شرایط نشان می‌دهد که نظام شعر فارسی، همچنان زنده و توانمند و پویاست.افزون بر این، به نظر می‌رسد سه‌گانی ظرفیت این را داشته باشد تا پریشانیهای شعر کوتاه فارسی را سروسامان ببخشد، زیرا هر یک از مصادیق این نوع شعر، دچار مشکلی مانند «ایرانی» نبودن یا «روزآمد» نبودن است؛ ضمن این که پاره‌ای از آنها تعریف دقیق ندارند.ناگفته نماند که مسئله‌ی ایرانی بودن یا ایرانی نبودن در اینجا به همخوانی یا ناهمخوانی عناصر شعری با ساختار ذهن و زبان ما ایرانیان بازمی‌گردد و از این چشم‌انداز، هر پدیده‌ای که با این ساختار دمخور نباشد، طبعا مورد پذیرش قرار نمی‌گیرد، چنان که هنوز هایکو، مورد قبول عامه‌ی جماعت شعرخوان ما نیست و وجود آن مانند این است که بخواهیم کباب کوبیده را به جای گوشت، با نیلوفرهای آبی بپزیم.


2-  سه‌لَختی یودن
شعر کوتاه، از جهت فرم بیرونی - کلی، محدود است و بنا بر ظرفیت ذهن آدمی در یک بخش‌بندی، ظاهرا نمی‌تواند پنج لَخت، بیشتر داشته باشد؛ خواه موزون باشد، که در این صورت، لَخت، یعنی مصراع، و خواه غیرموزون باشد، که در این صورت، لَخت، یعنی سطر.اینجاست که شعرهای کوتاه کلاسیک فارسی، تا کنون یا دولَختی (تک‌بیت) بوده‌اند یا چهارلَختی (دوبیتی و رباعی) و امروزه نیز شعرهای کوتاه نیمایی و سپید، اکثرا یک‌لَختی تا پنج‌لَختی‌اند و نمونه‌های فراتر از پنج‌لَختی آنها زیاد نیست.این نکته را گفتیم تا بگوییم، به باور ما حدومرز شعر کوتاه فارسی، از جهت فرم بیرونی - کلی، یک‌لَختی تا پنج‌لَختی است و بنابراین، سه‌گانی به عنوان یک گونه‌ شعر سه‌لَختی، نقطه‌ی تعادل این نوع شعر خواهد بود.
جالب توجه این که کسانی در جلساتشان کوشیدند تأکید ما را بر این گونه شعر سه‌لَختی، به بستن دست و بال شاعر نسبت دهند و پس از مدتی سرانجام در همان جلسات به این واقعیت رسیدند که شعر کوتاه باید حدومرز داشته باشد و از این منظر، تعداد لَختها و یک‌نَفَس خوانده شدن و تک‌هسته‌ای بودن این نوع شعر را مورد بحث قرار دادند و هرگز اقرار نکردند که ما چند سال است متذکّر همین دیدگاه بوده‌ایم و گفته‌ایم از یک تا پنج لَخت، حدومرز فرم بیرونی - کلی آن است و حدومرز فرم درونی - کلی آن هم در هر کدام از شعرهای کوتاه یک‌لَختی یا دولَختی یا سه‌لَختی یا چهارلَختی یا پنج‌لَختی و در هر یک از شاخه‌های کلاسیک و نیمایی و سپید، امکان تغییر و تشخص و تمایز دارد و حتی وجود زیرشاخه‌های مختلفی را برمی‌تابد؛ چنان که شعر کوتاه فارسی چهارلَختی کلاسیک، هم دوبیتی را به عنوان یک شاخه در بر می‌گیرد و هم رباعی را به عنوان شاخه‌ای دیگر و هم دیگر موارد را که هنوز نامی نیافته‌اند یا پدید نیامده‌اند.
بهتر است این نکته را نیز بگوییم و برویم سرِ اصل مطلب:همچنین از دیدگاه ما بنا بر مقتضیات شعر فارسی، کاربرد اصطلاحات یگانی و دوگانی و سه‌گانی و چهارگانی و پنجگانی، به ترتیب، برای شعرهای کوتاه یک‎لَختی و دولَختی و سه‌لَختی و چهارلَختی و پنج‌لَختی اعم از کلاسیک و نیمایی و سپید، مناسب‌تر می‌نماید.
باری، عدد سه، یک عدد کهن‌الگویی است.برای اثبات این فرضیه لازم نیست از اهرام ثلاثه و تثلیث مسیحی و سه بار سلام دادن در نماز و سه باور بنیادین پندار نیک، کردار نیک و گفتار نیک در آیین زردشت و سه‌تکه بودن ساختار گاثاهای اوستا و مَثَل «تا سه نشه، بازی نشه» و مَثَل «یکی غمه، دوتا کمه، سه‌تا خاطرجَمعه» و این قبیل چیزها که شمارشان فراوان است، سخن بگوییم تا پیشینه‌های اسطوره‌ای و تاریخی و دینی و فرهنگی آن را نشان دهیم، چون وجود سربسته‌ی خسروانی‌ در ایران باستان و همچنین وجود هایکو در شعر ژاپنی و همینطور وجود نمونه‌های مشابه، در بیشتر ادبیاتها و خرده‌ادبیاتها کافی است تا این نکته را دریابیم و سه‌خشتیهای کُرمانجی و نوخسروانیهای مهدی اخوان ثالث هم در این رده قرار می‌گیرند.
3- بسته 
فرم درونی - کلی بسته را در مقابل فرم درونی - کلی باز به کار برده‌ایم.برای نمونه، بیت:

مانند ماه در آب 
تابیدنت چه زیباست 


فرم درونی- کلی باز دارد و به این صورت قابل ادامه است:
دریا به رنگ چشمت 
چشمت به رنگ دریاست 
بر بوم گیسوانت 
تصویر موج پیداست...
اما همان بیت، با افزودن یک مصراع، می‌تواند فرم درونی - کلی بسته به خود بگیرد:

مانند ماه در آب 
تابیدنت چه زیباست! 
زیبا همیشه تنهاست.


همه‌ی گونه‌های شعری، اعم از کوتاه و میانه و بلند، قاعدتا باید متناسب با شرایطشان دارای فرم درونی ‌- کلی بسته باشند، چنان که وجود این ویژگی به طور محسوسی در تک‌بیت زیر یافتنی است:

خدایا! مرا فارغ‌البال کن! 
و بنشین و...پرواز را...! حال کن! 


و بی‌توجهی به این قاعده، شعرهای ناقص پدید می‌آورد.این در حالی است که شعرهای کوتاه امروزی، به‌ویژه در شاخه‌های نیمایی و سپید، اکثرا فرم درونی - کلی باز دارند، چنان که گویی هر کدام یک برش از شعری بلند را پیش روی ما می‌گذارند.شعر سه‌لَختی زیر، همین ایراد را داشت و بدین دلیل، جزو سه‌گانیهای این دفتر قرار نگرفت:


مَشک بر خاک و خیمه‌ها بر باد؛ 
آب از شرم، آب شد آن روز، 
آتش از غم، کباب شد آن روز.


فرم درونی - کلی باز را حتی در بسیاری از دوبیتیها و رباعیهای امروزی می‌توان دید و سه‌گانی با درک این مشکل، بر بسته بودن فرم درونی خویش اصرار می‌ورزد.
ناگفته نماند که فرم درونی - کلی بسته‌ی سه‌گانی، برداشت هنری از الگوی قیاس منطقیِ «صغری و کبری و نتیجه» است و بنابراین در ذهن و زبان انسان، ریشه دارد.این نکته بدان معناست که پایان‌بندی سه‌گانی حتما باید مانند الگویش، تمام‌شده و قانع‌کننده باشد.تمام‌شده باشد، یعنی با پایان یافتن سه‌گانی، حرفی برای گفتن در باره‌ی موضوع آن باقی نماند و قانع‌کننده باشد، یعنی خواننده پس از خواندن سه‌گانی انتظار ادامه‌‌‌ی آن را نکشد.
4- کوبشی 
عموم کوتاه‌سرایان امروزی در باره‌ی فرم درونی - کلی بسته، دریافت درستی ندارند و تمام‌شدگی شعر را عین قانع‌کنندگی آن می‌دانند و بدین دلیل، شعرهای کوتاه امروزی غالبا از خاصیت اقناع مخاطب بی‌بهره‌اند.برای رفع این مشکل، یک راه بیشتر نمی‌شناسیم:شعر کوتاه در عوض کوتاهی خویش باید چیزهایی به مخاطب ببخشد که این کوتاهی را جبران نماید.آن چیزها چیست؟ یک موردش زدن ضربه‌ی ذهنی است؛ ضربه‌ای که به جای منفعل ساختن احساس یا اندیشه‌ی مخاطب، فعّالیت احساسی و اندیشگی او را برانگیزد.البته این کار به لحاظ زبان و موسیقی و تزیین و تصویر، همگام پیش می‌رود و یک شاعرانگی انرژیک و انفجاری پدید می‌آورد که همان «ناگهانیگی» یا «درلحظگی» است.ضمنا جلوه‌های تصویری چنین کاری، متفاوت است و گاه از راه کاربرد یک تشبیه بدیع و گاه از راه کاربرد استعاره‌ا‌ی غریب و گاه حتی از راه گره‌ و گره‌گشایی روایی و مانند آنها پدید می‌آید و در هر صورت، اساس آن را پارادوکس تشکیل میدهد.

اندکی مهربانتر!
با کدامین امیدت ببوسم؟ 
ای گل کاکتوسم! 


در سه‌گانی بالا، کاربرد استعاره‌ی غریب «گل کاکتوس» برای «محبوب بداخلاق»، این وظیفه را بر عهده گرفته است؛ ضمن این که همین تعبیر، نوعی پارادوکس نیز در بر دارد که به گل بودن و کاکتوس بودن همزمان آن بازمی‌گردد.
باری، اکنون پس از سالها تجربه و برخلاف احتمالات پیشین، بر آنم که ضربه‌ی ذهنی نمی‌تواند جز در مصراع یا سطر سوم سه‌گانی بخورد و دست‌کم نمونه‌های برتر، این‌گونه نشان می‌دهند.بااین‌حال، چه‌بسا این کار، به صورت تصاعدی از مصراعها یا سطرهای پیشین آغاز شود و در مصراع یا سطر سوم، به اوج برسد:

عشق من هم زمینی‌ست، اما
عین پاکی‌ست؛
عشق‌ من زیرخاکی‌ست.


اصول سه‌گانی 
این اصول، مقوّم فرم کلی - درونی سه‌گانی و باعث تمایز سبک‌شناسیک آن است.پیش از توضیح چنین اصولی این دو نکته را بگوییم که اولا ترکیب آنها مهم است، نه کاربرد یکی از آنها و ثانیا جزئی و عملی‌‌اند، نه کلی و نظری.
1:عبور سطحی و عمقی از پدیده‌ها 
این اصل، به حرکت نگاه سه‌گانی‌پرداز در سطح و عمق پدیده‌ها اشاره دارد؛ کاری که باعث می‌شود تا کوتاهی سه‌گانی محسوس نباشد و خواننده حس کند با خواندن آن، مسیری پرپیچ‌وخم را پشت سر نهاده است.درک سطحی یا عمقی بودن این عبور از راه واکاوی تکیه‌گاههای معنایی مصراع یا سطر، امکانپذیر است.برای نمونه در سه‌گانی:


لزومی ندارد «تعرّف» بخوانیم؛ 
بیا مثل گلهای وحشی 
کمی بی‌تعارف بمانیم!


این تکیه‌گاه‌های معنایی به صورت زیر پیش رفته‌‌اند:
"تعرّف":عمقی، 
گلهای وحشی:سطحی، 
بی‌تعارف:عمقی.

 

و نهایتا عبور سه‌گانی‌پرداز در آن، عبوری عمقی- سطحی- عمقی است.
منظور از چنین اصلی این نیست که سه‌گانی‌پرداز بنشیند و سطحی یا عمقی بودن عبور خود از پدیده‌ها را رقم بزند، بلکه باید این کار را با تمرین برای تقویت سیلان ذهن، ملکه‌ی طبع خویش گرداند، زیرا سه‌گانی شعر حرکت است، نه شعر سکون.
باری، اصل عبور، دست‌کم روش‌های زیر را برمی‌تابد؛ ضمن این که بی‌گمان مهارت شاعر برای این کار روش‌آفرین خواهد بود:
الف) سطح- سطح- سطح 


ابرِ یک شهر، کمی بر سرِ جنگل بارید، 
شیرها پیر شدند، 
موشها شیر شدند.


ب) سطح- سطح- عمق 


با هر شکوفه معجزه‌ای کرد 
رنگین و آبدار، 
پیغمبرِ بهار 


ج) سطح- عمق- سطح 


کوه، با این که بس باشکوه است، 
عشق را می‌شناسد؛ 
درّه آغوش کوه است.


د) سطح- عمق- عمق

 
پیچکی با نخ پوسیده‌ی خود گفت:
برنیاید به هوس، عشق؛ 
اعتماد است و سپس، عشق.


هـ) عمق- عمق- عمق 
زندگی جنگِ سرد است؛ 
مرگ سخت است، اما 
زندگی کارِ مردانِ مرد است.


و) عمق- عمق- سطح 


تو گویی خدا از تماشای این باغ، رفته‌ست 
که در جای دیگر بسازد بهشتی؛ 
چه گل‌های زیبای زشتی.


ز) عمق- سطح- عمق 


آن‌چنان عاشقم که همواره 
روی او را در آب می‌بینم؛ 
من نخوابیده خواب می‌بینم.


ح) عمق- سطح- سطح 


بین جبر و اختیار، 
یک طرف، طنابدار، 
یک طرف، طنابِ دار.


2: توجه به کشف و اتفاق شاعرانه 


یک نهنگ پیر 
می‌کند شنا 
روی ماسه‌ها.


در این سه‌گانی، دو مصراع زیر، حاوی یک کشف شاعرانه است:
...
می‌کند شنا 
روی ماسه‌ها 


و همچنین دو مصراع زیر، حاوی اتفاقی شاعرانه:


یک نهنگ پبر 
...
روی ماسه‌ها 


"کشف" بودن مورد اول به واسطه‌ی کاربرد تعبیر «شنا» برای قرار گرفتن نهنگ روی ماسه‌ها و «اتفاق» بودن مورد دوم به واسطه‌ی خود قرار گرفتن نهنگ روی ماسه‌ها تجلی پیدا کرده است.به‌هر‌حال، دنیای سه‌گانی دنیای این‌گونه مکاشفه‌هاست.البته گاه در هر سه‌گانی یکی از این دو مورد کاربرد می‌یابد و گاه هر دو مورد کاربرد می‌پذیرند.ضمنا گاه در هر سه‌گانی یکی از این دو مورد، دو بار یا حتی بیشتر به کار می‌رود.برای نمونه، سه‌گانی زیر حاوی دو کشف شاعرانه در مصراعهای دوم و سوم است:


حرفهایت قشنگ است؛ 
آری، اما تو رنگین‌کمانی، 
حرفِ رنگین‌کمان، هفت رنگ است.


3-  ایجاد برخورد میان عاطفه و تفکر 

سه‌گانی برخلاف کاریکلماتور، فضای احساسی دارد، اما در درون این فضا، حرفهای اندیشگی می‌زند.روشن است که احساس با زبان و موسیقی و تزیین و تصویر بیان می‌شود، ولی این عناصر در سه‌گانی، همه به سوی بیان اندیشه حرکت می‌کنند.
ایجاد برخورد میان عاطفه و تفکر، چونان یک حادثه، سه‌گانی را به شعری جرقه‌وار بدل می‌سازد؛ جرقه‌ای که از همان برخورد پدید می‌آید.روش‌های این کار بسته به مهارت شاعر، گوناگون است و برای نمونه امکان دارد محسوس یا نامحسوس باشد.در روش محسوس، ضمن یک سه‌گانی، گزاره‌ای با ژرف‌ساخت عقلانی می‌گنجد و این فرایند معمولا در آخر سه‌گانی روی‌ می‌دهد:

 

ای کاش باغبانان 
دیگر گلی نکارند!
(گلها وفا ندارند ).


اما ممکن است در اول سه‌گانی نیز اتفاق بیفتد:


(شهر من زير خروارها دود، مرده‌ست؛)
روی اين قبر، 
گريه كن! ابر!


ولی روش نامحسوس، به صورتی است که از کل یک سه‌گانی، گزاره‌ای عقلانی به دست می‌آید:


یک نفر، باز، دارد در اینجا...؛ 
آ...ی 
آدمک‌ها!


گزاره‌ی عقلانی این نمونه چنین است:«آدمهای زمان ما چندان از عواطف انسانی دور شده‌اند که نمی‌توان از آن‌ها درخواست یاری کرد و در عوض، باید به آدمک‌ها پناه برد.رابطه‌ی بینامتنی این سه‌گانی با شعر «آی آدم‌ها»ی نیما بر خواننده‌ی امروزی پوشیده نیست.


4:.برابر داشتن جوانب صورت و معنی
هر سبک ادبی، برخی از عناصر ادبی را پیش می‌کشد و بعضی از عناصر ادبی را پس می‌زند، اما روشن است که این‌ کار به افراط و تفریط می‌انجامد و جریان‌های خودآگاه شعر معاصر فارسی، مانند شعر حجم و برخی شاخه‌های شعر دهه‌ی هفتاد و حتی بعضی جریان‌های غزل دهه‌های هفتاد و هشتاد، چنین پدید آمده‌اند و این نکته در باره‌ی پاره‌ای از سبک‌های شعر کلاسیک فارسی، مانند سبک هندی هم صادق است.برای رفع این ایراد، رعایت اعتدال ادبی، ضرورت دارد؛ بویژه برای سه‌گانی که قصدش صرفا شاعری نیست و از این فضیلت، حکمت می‌طلبد و به‌طور‌کلی رشد انسان معناگریز و شعرستیز و گمشده و بق‌کرده‌ی امروز را هدف قرار داده است.
ایجاد اعتدال میان صورت و معنی در سه‌گانی، یک اصل اساسی است؛ اصلی که بر اهمیت عاطفه و تفکر در این نوعِ شعری، به اندازه‌ی اهمیت زبان و موسیقی و تزیین و تصویر، تأکید می‌ورزد. هیچ یک از شگردهای ادبی به صرف شگرد بودن در سه‌گانی جایگاهی ندارند، مگر این که خدمتگزار معنای آن باشند و این همان حرفی است که قرن‌ها پیش عبدالقاهر جرجانی زده است. طی چهارمین نشست سه‌گانی‌پردازان گفتم:در هایکو تنها تصویر، آن نیز بر پایه‌ی بینش ذن بودیسم، اهمت دارد:


برکه‌ی کهن 
غوکی جهید 
صدای آب 


ولی این نوع محوریت تصویر، مربوط به سبک خراسانی شعر فارسی بوده است:


فرو بارید بارانی ز گردون 
چنان‌چون برگ گل بارد به گلشن

 
و ما اکنون قرن‌هاست از آن برگذشته‌ایم و به مرزهای شاعرانه‌ی ژرف‌تری رسیده‌ایم و سه‌گانی هم تابع همین تکامل است و برخلاف سکوت هایکو، حرف می‌زند.


5: بهره‌گیری از شگردهای ویژه‌ی «امثال و حکم» و «کاریکلماتور» و «گزین‌گویه»
این اصل، درواقع واگویه‌ی مصداق‌های اصل پیشین است، چون شگردهای ویژه‌ی «امثال و حکم» و «کاریکلماتور» و «گزین‌گویه» عموما به تبع معنی، کاربرد می‌پذیرند و از‌این‌رو، می‌توانند الگوهای هنری سه‌گانی قرار گیرند.در این‌ موارد، کاربرد جناس‌ها و طردوعکس‌‌ها و متناقض‌نماها و حتی تشبیه‌ها و استعاره‌ها، رویکرد معنی‌آفرینی دارد و اینجاست که به نظر می‌رسد استقصای دقیق آن‌‌ها با روش آماری ضروری باشد:


مرزها توبه‌تو شد؛ 
آرزو زندگی شد، 
زندگی آرزو شد.


ناگفته نماند که منظور از چنین اصلی، «ارسال‌المثل»، یعنی کاربرد مَثل در سه‌گانی نیست؛ هرچند آن نیز به تبع معنی جای کاربرد در این نوعِ شعری را دارد. همچنین ممکن است سه‌گانی، مَثل شود که باز، این قضیه، با فحوای اصل مذکور، فرق می‌کند.


6: رعایت ایجاز مضاعف 
آثار ادبی، از ایجاز و اطناب، به اقتضای حال بهره می‌گیرند، اما سه‌گانی نه‌تنها پیوسته بر پایه‌ی رعایت ایجاز استوار است، بلکه این کار را به حد اعلی می‎رساند و اینجاست که باید گفت، سرودن سه‌گانی، با «رعایت ایجاز مضاعف» پیش می‌رود، چنان که در سه‌گانی زیر، هیچ عنصر زبانی زایدی وجود ندارد:


بارانِ جرجر، 
یعنی از این دنیای خاکی 
آلودگی پر.


بر این پایه می‌توان سه‌گانی را «اعجاز ایجاز» نامید، چه از یک سو در آن، فضای مانور شاعرانه بسیار تنگ است و از سوی دیگر در همین فضا نیز، به کار نبردن حشوها و قیدهایی مانند اصوات و مضاف‌الیه‌های پیاپی و صفت‌های پیاپی و مترادف‌ها و عبارت‌های فعلی ارجحیت دارد تا پیام شعر، بدون پارازیت انتقال یابد، مگر آن‌جا که کاربرد این موارد، جای‌گزین عناصر زبانی اطناب‌آمیز قرار گیرد:


در چه کاری؟ [هان]؟ 
[آه]! پس بیهوده پر داری؟ 
کفشدوزک [جان]!


در این نمونه، «هان» به جای «آگاهانه به من پاسخ بده»، «آه» به جای «غمگینانه از تو می‌پرسم» و «جان» به جای «که بسی دوستت دارم» کاربرد پذیرفته است و خلاصه هرکدام، جانشین عنصر زبانی طولانی‌تری قرار گرفته‌ است.
حذف فعل، یکی از ویژگیهای سبکی- زبانی شایسته برای سه‌گانی است و با این کار، هم ایجاز مضاعف سه‌گانی و هم ابهام هنری آن تأمین می‌گردد:


فکرِ مردارِ تازه‌اش در سر، 
چشمِ این‌یک به مرگِ آن‌دیگر؛ 
لاشخور، از عقاب، تنهاتر.


7: کاربرد زبان ساده و در عین حال، استوار 
سه‌گانی، شعر زندگی است و بر این پایه، نمی‌توان در آن، به بازی‌های زبانی فانتزی تن داد و بااین‌حال، همواره باید مراقب استحکام زبان آن بود. خلاصه، سه‌گانی از جهت زبان، سبک «سهل ممتنع» را برای خود مناسب‌تر می‌داند و همان سبک را بر کرسی کاربرد می‌نشاند، زیرا هدف آن، رسیدن به شعر ناب است، نه هنرنمایی با فرمها.
کاربرد تعابیر دور از ذهن در سه‌گانی، به منزله‌ی سنگ‌اندازی پیش پای معناست و وجود همین مشکل در مصراع اول سه‌گانی زیر، گزینش آن را برای این دفتر، با تردید مواجه ساخت:


داغِ ما دق می‌شود؛ 
گیسوانت را نباف!
مرگ، عاشق می‌شود.


بر همین پایه، «باستانگرایی» و «تلمیح» و مانند آن‌ها که با جاری زندگی، میانه‌ای ندارند، در سه‌گانی نیز جایگاهی ندارند، مگر آن‌جا که کاربرد آن‌ها، اولا به ضرورت معنی پیش برود و ثانیا مانع انتقال سریع پیام شعر نباشد.سه‌گانی زیر هم، به دلیل داشتن همین دو مشکل، از گزینش برای این دفتر بازماند:


در نگرگاه عقل ایرانی 
خارج از راه عشق می‌خوانی؛ 
با توام، زوربای یونانی!


با آن‌چه گذشت، می‌توان حدس زد که «واژه‌سازی» نیز همین حکم را دارد و هرجا این هنرنمایی زبانی، در نخستین برخورد، مفهوم نباشد، پذیرفته هم نخواهد بود؛ چنان که سه‌گانی زیر را به دلیل مانع‌تراشی ترکیب «دلچرانی» برای انتقال سریع پیام شعر، از میان سه‌گانی‌های این دفتر کنار گذاشتم:


کار او جز دلچرانی نیست؛ 
کودکان هم خوب می‌دانند، 

بادبادک آسمانی نیست.


این نکته، بدان معناست که هرچه در دستور زبان جایز یا صحیح نیست، در سه‌گانی هم جایز یا صحیح نیست، باز مگر آن‌جا که به اقتضای روند معناآفرینی پیش برود و هنجارگریزی‌های زبانی همگی همین حکم را دارند. در مصراع اول سه‌گانی زیر، تحت تأثیر فعل مرکب «شعله کشیدن»، به جای عبارت «شعله‌ام تا کجا می‌رسد»، اشتباها از عبارت «شعله‌ام تا کجا می‌کشد» بهره گرفته بودم و همین اشتباه سبب شد تا آن را برای این دفتر انتخاب نکنم:


ببین شعله‌ام تا کجا می‌کشد!
مرا یک دل این‌گونه آتش زده‌ست؛ 
درخت گلابی چها می‌کشد؟


ضوابط سه‌گانی 
این ضوابط، شامل سه ضابطه است که با توضیح مختصر از پی می‌آیند و پای‌بندی به آن‌‌ها سه‌گانی را تا حد یک مکتب شعری فرا می‌برد:


1: حکمت شاعرانه 
حکمت، یعنی علم به حقیقت پدیده‌ها. جهان بی‌معنای ما تشنه‌ی حکمت است و فرستادن خواننده دنبال نخودسیاه هذیانات گنگ یا احساسات سطحی در این جهان، نوعی همنوایی با پلشتی‌های آن بیش نیست. شعر حاصل تعهد است و کدام تعهد والاتر از تعهد به نواهای جاودانه‌ی حقیقت؟ 
سه‌گانی‌پرداز از دریچه‌ای که سه‌گانی پیش روی او گشوده است، حکمت می‌جوید و حکمت می‌گوید، زیرا چارچوب تنگ آن، مانند چارچوب تنگ حوصله‌های امروزین، جای هذیان‌بافی و سطحی‌نگری برای وی باقی نمی‌گذارد. سه‌گانی پیشاپیش پذیرفته است که فرصت‌ها و فراغت‌هایمان اندک است و از این رو، بلندی حرفش را به اندازه‌ی کوتاهی قدش می‌فشارد تا انرژی فشرده‌ی آن، روح گرسنه‌ی انسان معاصر را سرپا نگاه دارد و مگر نه این که اساسا شعر، فشرده‌ی زمان است؟


در کار تو آمدن جدایی‌ست، 
آن‌گونه که رفتن آشنایی‌ست؛ 
ماهیّت ماه، خودنمایی‌ست.


ادراک ماهیت پدیده‌ها و روابط نادیده و ناگفته‌ی میان آن‌ها، راهی است که سه‌گانی‌پرداز را به حکمت می‌رساند.او این راه طولانی را با جان و دل پشت سر می‌گذارد.حکمتی که وی می‌یابد و می‌گوید، شاعرانه است، نه بدان دلیل که در پوشش تصویر و تزیین رخ می‌نماید، بل از آن رو که با «شعور» شاعری به دست می‌آید و این شعور، همان ذوقی است که حتی بی تصویر و بی تزیین، شعر ناب می‌آفریند:


تلخ یا شیرین، 
هرچه هست، این است؛ 
زندگی، لیموی شیرین است.


دادن نماهای متکثر از حقیقتی واحد، به شناخت هرچه کامل‌تر آن حقیقت می‌انجامد و سه‌گانی این‌گونه خوشه‌وار در درون و بیرون می‌‌گسترد، چون ذات آن بر پایه‌ی تکثر استوار است:


ما و این زخمهای ریز و درشت،
نَقلِ یک گوسفند و گلّه‌ی گرگ؛
زندگی، خود، ریاضتی‌ست بزرگ.


2: اشراق شاعرانه 
اشراق، یعنی تابش؛ تابش بعد پنهان واقعیت در روح شاعر. این امر، نیاز به آمادگی دارد؛ آمادگی آینگی برای پذیرش بازتاب حقیقت پدیده‌ها؛ حقیقتی که در بعد پنهان واقعیت نهفته است. این آمادگی، با «تزکیه‌» به دست می‌آید. منظور از تزکیه این نیست که سه‌گانی‌پرداز به چله‌نشینی‌های صوفی‌وار بپردازد، بلکه خالی ساختن روح از اخلاق غیرانسانی و پر ساختن آن از زیبایی و محبت هم‌نوع و دوستداری طبیعت و عشق به مبدأ هستی برایش کافی است.سه‌گانی، شعر روح‌های پاک است.
در این روش، ذهن و عین یکی می‌شوند و سوژه و ابژه، یگانگی پیدا می‌کنند و از این رهگذر، ماهیت پدیده‌ها و روابط میان آن‌ها بدان‌گونه که حقیقتا هست، رخ می‌نماید:


این اوجِ یک تلاقیِ زیباست:
ساحل، همیشه اوّلِ دریا، 
دریا، همیشه آخرِ دنیاست.


سه‌گانی‌پرداز، فعال است، نه منفعل؛ یعنی به بازتاب حقیقت پدیده‌ها در آینه‌ی روحش فعالانه یاری می‌رساند و آن را بازمی‌آفریند و گاه سرنخ‌هایی از آن حقیقت می‌یابد که گمان وجود آن‌ها نمی‌رفت:


آرام! اینجا زمین است؛ 
شاعر که باشی، برایت 
پاییز، میدان مین است
.


باری، نگاه سه‌گانی‌پرداز، یک نگاه ویژه است؛ نگاهی سیال و حساس و دقیق و عمیق و تهوّرآمیز و خطرپذیر و بااین‌همه، ساده و بی‎شیله‌پیله.هر شاعری که به سرودن سه‌گانی روی آورد، از این نگاه چاره‌ای نخواهد داشت.
3: تناقض شاعرانه 
دنیای ما دنیای تناقض‌هاست و در عصر ما، تناقض، یکی از ارکان تعریف زیبایی را تشکیل می‌دهد. سه‌گانی در بنیاد به اجتماع‌ نقیضین‌ تکیه دارد، چه، از یک سو برخورد میان عاطفه و تفکر را بازمی‌تابد و از سوی دیگر برابر داشتن جوانب صورت و معنی را. این‌ها در جنبِ تکثرگرایی و قطعیت‌گرایی همزمان و ساخت‌شکنی و ساخت‌گرایی توأمان آن، مصادیق تمام‌عیاری از تناقض‌های بنیادین سه‌گانی را فرا روی ما می‌گذارند و با توجه به اصالت دیرینه‌ی سه‌گانی، آن را تا جمع میان کلاسیسیسم و مدرنیسم و پست‌مدرنیسم پیش می‌برند.«سه‌گانی با ریشه‌ی اصیل و استخوان کلاسیک و جان مدرن» تعبیری است که از آن به دست داده‌اند.
بااین‌همه، سه‌گانی به این میزان دل خوش نمی‌دارد و نگاهش را بر یافتن و گفتن تناقض‌های شاعرانه‌ی موجود در بعد پنهان واقعیت متمرکز می‌سازد. شاعرانگی سه‌گانی نه به روساخت تصویری و تزیینی آن، بلکه به ژرف‌ساخت متناقض‌نمای آن بازمی‌گردد و این‌جا رویشگاه شعر ناب است:


نَقلِ جادو نیست؛ 
هرچه می‌گردم، 
زیر چترم کسی بجز او نیست.


البته سه‌گانی عموما با روساخت تصویری و تزیینی و چه‌بسا موسیقایی عرضه می‌شود، اما این موارد برای آن عارضی‌اند و ذاتش را جلوه‌گر نمی‌کنند. تناقض شاعرانه، ستون فقرات سه‌گانی است و سه‌گانی بدون آن، سه‌گانی نخواهد بود:


هرکه نزدیک، از تو بی‌خبر است؛ 
آه! بگذار از تو دور شوم!
کوه، از دور، باشکوه‌تر است.


در شاعرانگی سه‌گانی، نمادها نیز به عنوان تصویرهای چندوجهی نقش دارند. نمادها ذاتا پارادوکسیکالند، به این دلیل که واقعیت و فراواقعیت را همگام نمایش می‌دهند.در سه‌گانی، نمادها، «برخاسته»‌اند، نه «برساخته»؛ یعنی از جمع میان حکمت و واقعیت پدید می‌آیند و اینقدر هست که فقط امکان تفسیر نمادین آن‌ها هم وجود دارد:


ای کاش عمری زنده باشد جوجه‌تیغی!
با خارهایش 
همواره دشمن می‌تراشد جوجه‌تیغی.

 

 

http://shereno.com/post-21957.html

 

 



جمعه 14 خرداد 1395برچسب:گلخندان,, :: 19:26 ::  نويسنده : عظیم سرودلیر

گلخندان در سال 1390

نمای فعی روستای گلخندان در سال 1395

 

یوخاری کوچه در سال 1391

یوخاری کوچه در سال 1395

آشاقو کوچه در سال 1391

چاپ و انتشار کتاب قیزیل دغلار در نوروز 1391

 

ایجاد انگیزه در محمد رضا برای برگشتن به روستا و خرید نیمی از خانة پدری و باغچه کنار آن از مرحوم قندعلی و تخریب و احداث خانه نوساز

بازدید بخشدار از کوسه لو (گلخندان)

تخریب موانع توسعه کوچه بالا

تشکیل شورای جدید و پر تلاش روستای گخندان

جنب و جوش جوانهای گلخندان در تشکیل تیم فونبال قزل داغ (کوسه لو)

کسب مقام نخست بخش در مسابقات نوروزی

کلنگ زنی گازکشی گلخندان به وسیله استاندار

 

بازدید فرماندار و هیئت همراه از روستای گلخندان



 

 





شنبه 19 ارديبهشت 1394برچسب:شعر رضوی,شعر ترکی,عظیم سرودلیر, :: 17:51 ::  نويسنده : عظیم سرودلیر

ای جان بد نیمدن چیخ

 ای جان بدنیمدن چیخوب اوچ صحن و سراده

گیت ، گَل ،  قاناد آچ گنبد و گلدسته آراده

آزاد ایت اوزون توپراقا بنزَر بدنیمدَن

سیندیر قفسی ، قورتار اوزون ، ایله اراده

قوزان او قیزیل گنبدی بیر نیچّه فیریلّان

اُول گنبد و گلدسته آرا سعی و صفاده

چیک بورنو وا خوش ای لَری قالخور  یِر اوزوندن

بیل واردی بهشت عطری خراساندا رضا ده(ع)

آچ  گوزلریوی  باخ  آشاقا ، پنجره  دالدا

گور بیر نیچه امّید ایله گوزلردی هواده

قوی بیر قولاقون دوشلره سَن سَسلره هوش ویر

عشق ایله اورک دردی گلوبلَر نیجه داده

واردور اوره گینده هره نون دردلری آمّا

قویمور اولاری ، عشق و محبّت ، گله یاده

گَلجَک دیله " ای جیرانا ضامن " ادب ایله

گوزدن گیچیری بیر آقا ، گیز لَنمیش عبا ده

یانموش جیگری ،کوچه ده آهی اوجالانمیش

کیملَر اینانار قالمیش  اوزوم  زهر جفا ده

دوتموش اوزینی حسرت ایله یثربه ساری

گَلمََک لیگه  یوللور سَسینی  اوغلی جواده

گَل واجب اولوب گلمه گین، ایستَر چیخه جانیم

غربتده قویولّار منی قبره نه مناده

بوندان بیله گوزدَن یِرَه یاش یاغدیراجاخلار

سرو ایله صنوبر داغ و داشلار بو عزاده

عظیم سرودلیر

پنجشنبه

15 / 10 / 1384 مطابق با چهارم ذوالحجّه 1426

مشهد مقدّس

 

 

 

 

 



تقدیم به همه مادرانی که چهره در نقاب خاک کشیده و در محضر بانوی دو عالم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها مستفیض هستند.

گيزلينجه

گيجه قارانلوقيدي يير قازولّه گيزلينجه

علي ايلَن حسنين آغلايولّه  گيزلينجه

عمل ايدوبدي علي  فاطمه وصيّتينه

چراخلاري بو گيجه سوندورولّه گيزلينجه


آتـا مصيبتي اوسته چكوب مصيبت لر

قَرا باشيندا وَلي گور مَه يوب محبّت لر

او ايسته مَز كه منافق مَزازيني گورسون

جنازه سين گيجيـيَه ساخلا دولّه گيزلينجه

 

آنـا جنازه سين ايودن گوتوردي نيچّه نفر

قالوبدي زينب و كلثومه آغلاشان گوزلر

قارانلوخ ايوده آناسيز اوشاقلار آغلوللار

عزيز آنـالاريني آختاررولّه گيزلينجه

 

 تَپيك دَگوب قاپويا خُرد لَه يوبدي تخته سيني

سينَن قاپي  ديوار اوسته اَزوبـدي سينه سيني

قاپي داليندا سينان نازنين قابيرقالارين

قارانقيلوخ گيجه ده باغلايولّه گيزلينجه


ايدوبدي بير بيله لطف و كرم رسول خدا

جوابيني نيجه گور ويرديلَر او قوم دغا

وفا يولين تانيماز  اُمّتين جفاسيـندان

پيمبرين قيزيني دفن ايدولّه گيزلينجه

 

عجب ويروبدي بو اُمّت قولاخ خدا سوزينه

نه احترام ايله يوبلَر قيزينه نه اوزينه

جنازه نين داليجه نيچّه مين مسلماندان

فقط بيش آلتي نفر لَر گيدولّه گيزلينجه

 

يوواندا گُل بدنين اَل چيگوبدي ساق صولينه

دَگوب مبارك اَلي ، گوي اولوب ، شيشَن قولينه

يوزين قويوب ديوارا آغلادي شَهِ مردان

اونا باخانلار او دَم آغلاشولّه گيزلينجه

 

قالوبدي شأن وِلايت داخي تـَك و تنها

علي وِلايتينه جانيني ويروب زهرا(س)

دوشَندَه يادينه مظلوملوقي هي آغلاردي

اونون سَسين ايشيدَنلر اوخولّه گيزلينجه

 

خزان اَسيبدي رسالت گُلي يامان سوغولوب

آتـا غمينده عزا بلبلي اولان  بوغولوب

اَگيلدي سرو و صنوبر بويي كمان اولدي

اوخولّا نوحه ني ،جاندان يانولّه گيزلينجه

 

عظيم سرودلير

14/3/1385مطابق با هفتم جمادي الأوّل1427  

مشهد مقدّس

 



مقبوله خوانی

مقبوله، سروده ای بود که هر روز هنگام پایان مکتب، خوانده می شد. برنامه به این ترتیب بود که در پایان روز، دو نفر از شاگردها در گوشه ای از مکتب خانه سر پا، کنار هم ایستاده و یک دست در گردن دیگری می اندختند و سروده را با صدایی بلند و آهنگی موزون می خواندند و بقیّه ی شاگردها هم گوش می دادند. پس از خاتمه ی سروده ،شاگردها، با اجازه ی آقا ملّا، یکی یکی، برخاسته و در کنارِ دَر، رو به آقا ملّا و دیگر شاگردها با صدای بلند می گفتند "غَفَرالله لَکم" یعنی "خدا شمارا عفو کند" و آقا ملّا هم می گفت "لَنا وَ لَکُم" یعنی (هم مارا و هم شمارا" و از اطاق خارج می شدند.

مقبوله

مقبوله ی طاعت و دعا را / خشنودی حضرت خدا را

خشنودی جبرئیل اعظم / مجموع ملایک معظّم

آن روضه ی پاک مصطفا را / آن مرقد شاه اولیا را

مستان توکل صمد را / آسوده ی بستر لحد را

بر قوّت پادشاه اسلام / بر دولت حاجیان احرام

آنان که به ما ز زندگانی / دارند حقوق آب و نانی

یار ب تو زفتنه ها نگه دار / بر ظلمت ظالمان میازار

اصحاب طریق راه دین را / ارباب توکّل و یقین را

کام دل دردمند ما را / دفع اَلَم و گزند ما را

بر مؤمن پاک آل آدم / پیران چهار رکن عالم

روح پدران و مادران را / خویشان و عمو ، برادران را

این تیغ زبان به خیر رانیم / الحمد به صدق دل بخوانیم



جمعه 20 آبان 1393برچسب:معصومه محمدی سیف,گلخندان,کوسه لو,فامنین, :: 6:27 ::  نويسنده : عظیم سرودلیر

ترانه  ­ای جاودانه خواهم سرود


در ابتدای پرواز ایستاده  ­ام

و به ابهت یک راز می­  نگرم

رازی که رهایم کرد از یک دنیا نیاز

رازی که از وسعت سبز جان برخاست

و مرا تا فراسوی افق­  های زیبایی رساند

و وارهاند از زنجیرهای پوسیدۀ طنازی و جلوه­  گری

من زخمی وامانده در صخره  ­های غفلت و پریشانی

باید آشیان خویش را بیابم

اوج می­گیرم تا آفتاب گمشدۀ خویش

تا سپیدی دستان نوازشگر ایمان

پس می­خوانم این آواز ناز شور برانگیز را

تو هم برخیز، به من ملحق شو

باید در بیکرانۀ هستی، جایگاه بلند خویش را بیابم

با من بیا که پر زنیم تا سبکبالی مرغان غزل­خوان دشت حجاب

می­ دانم که آواز من جاودانه خواهد ماند

چرا که از چشمۀ زلال معنویت جرعه­ ای نوشیده­ ام.

 

 معصومه محمدی سیف - ۱۳٩۱/۱۱/۱۸

ماهنامه پیام زن، خرداد 1391، شماره  243

منبع: http://mohammadiseif.persianblog.ir/post/23/

 



مرحوم میرزا نصرالله  فرهنگی (معروف به میرزا نصیر فرهنگی) فرزند مرحوم میرزا عزیزالله ملّای عارف، فاضل، شاعر و باسواد مکتب خانه ی کوسه لو (گلخندان فعلی) و بازران

(ادیبا! علم همچون شهد ناب است 

که هر جوینده از وی کامیاب است)

تخلّص شعر ی استاد، "ادیب" است

برگی از دفتر استاد

امّیدواری

مدّتی عمر به سر شد به ره آن مه روی

به امیدی که خِرَد گفت مرا ره می پوی

آن که گل کِشت به امّید ثمر اندر باغ

عاقبت یافت فرح روح وی از گل ها بوی

آن که از بهر امیدی همه کوبید دری

عشق پابند شد و دیده به نیکویی روی

آن که در ظلمت شب دیده زنخلی آتش

رفت و بشنید "اَناَ الله" به درختش زان سوی

بر سر طور نگر گفت که "ربِّ اَرِنی"

از تجلّی به سر افتاده کلیم آن خوشخوی

گاهی اندر ظلمات آن که نَوَردی هامون

خضر نوشید ولیک آب حیات از سر جوی

از حرم بعد مسافت شده مانع هرچند

قول "وَجَّهت" بخوان "وَُجهِیَ لِله" بگوی

بگذر از کاهلی و شکر سلامت بگذار

ورنه دست از ثمر از هردو جهانت می شوی

تو چون از عالم قدسی، چو هُما بگشا پر

تا کف آری تو سر طرّه ی آن مشکین موی

رهنمون است ز پس پرده ی غیبت یارم

وصل شاهد طلبی پس تو ره راست بپوی

تا که میدان فسیح است و چه طبع تو فصیح

از تعلّق برهان روح روان برزن گوی

شکر لله که دگر بار رسیدی به بهار

تخم نیکی بفشان و گل توفیق ببوی

عندلیبی به سحر بر سر گل سرخوش بود

گفتمش حال من دل شده را هم میگوی

پس ادیبا مشو از پرده ی عزّت بیرون

که عزیز دو جهان باشی بر آن همه روی



ادامه مطلب ...


دو شنبه 20 آبان 1393برچسب:, :: 15:40 ::  نويسنده : عظیم سرودلیر

این یعنی آزادی

وجودم را با همۀ تاروپودش به تو می­ سپارم

وجودی که غرق در مرداب طنازی­ها وپستی­ ها بود

هستی­ ام را

که چند صباحی از آن من بوده ­است

و به خاک زمین دل بسته بودم

همه را

می­ خواهم از آن تو کنم

می­گذرم از جاده ­های مه­ گرفتۀ غفلت و گمراهی

می­ رهانم پریشانی لحظه ­هایم را از دلبستگی ­ها

من گستاخ لحظه ­ها، اظهار عجز می­کنم در برابرت

من گم­گشته در زنجیرهای وابستگی

درمانده در شعله ­های آتشین خودشیفتگی

چو بید می­ لرزم، اما رخوت را نمی­ خواهم

باید به پا خیزم، چون قاصدکی رها،

نه به زلف درخت دل ببندم، نه به آشیان کبوتر

ایزدا! با عزمی راسخ می­خواهم برای رسیدن به لحظۀ ناب جاودانگی

تا تماشای بی ­نهایت تو، غرق ایمان شوم

می­ دانم خواستن یعنی لحظۀ ناب با تو بودن

تا دشت رستگاری، راهی نمانده

تو نیز با من بیا، پرواز را بسراییم چون قاصدکی تهی

من تهی­ دستم، اما بهشت از آن من است.

معصومه محمدی سیف - چهارشنبه ۱۸ بهمن ،۱۳٩۱ 

ماهنامه پیام زن، اردیبهشت 1391، شماره 242

برگرفته از وبلاگ http://mohammadiseif.persianblog.ir

 



می خواهمت

(غزلی از آقای ابراهیم قاسمی- شاعری از روستای چپقلو)

 

می خواهمت چوبلبل عا شق بهار را

دهقان پیر خرّمی کشتزار را

می خوا همت چو خسته  دلی تشنه درکویر

نزدیک خویش زمزمه ی چشمه سار را

می خواهمت چو عاشق دلخون سینه چاک

بوی غبار خاک قدم های یار را

می خواهمت چو مرغ گرفتار در قفس

پرواز در بهار و گل و سبزه زار را

می خواهمت چو آن گل حسرت که سال ها

حسرت به دل بمانده که بیند بهار را

می خواهمت چو دیده ی کم نور  محتضر

دیدار چهره ی شه دُلدُل سوار را

منبع: وبلاگ بالا بهشت



 مولا ، سرت سلامت

 مولا رضا ، رضا جان  ، مولا سرت سلامت

زهرا شده پريشان ، مولا سرت سلامت

ماه محرّم آمد ، مولا سرت سلامت

ايّام ماتم آمد ، مولا سرت سلامت

يك كاروان عاشق بر كربلا رسيده

اولاد مصطفارا وقت بلا رسيده

ايّام سوز و آه اهل ولا رسيده

ماه محرّم آمد ، مولا سرت سلامت

ايّام ماتم آمد ، مولا سرت سلامت

مولا رضا ، رضا جان  ، مولا سرت سلامت

زهرا شده پريشان ، مولا سرت سلامت

 



ادامه مطلب ...


شفاعت حضرت  فاطمه(س)


ای شیعه دهم مژده که در روز جزا

بر درب جهیم چون بر آید زهرا(س)

آن دم که کشند اهل عصیان به جهیم

آنان که گناهکار بوده و اهل جفا

گر فاطمه(س) خواندش به پیشانی وی

موءمن به خدا بوده و هم اهل ولا

گوید که خدا! فاطمه ام نامیدی

یعنی که من و جملگی آل عبا

نسل من و دوستان مارا همگی

از آتش دوزخت نمودید رها

حقّ است مرا وعده ایا دخت رسول!

آید  زخدای لم یزل این آوا

گر سوی جهیم می کشند اینان را

خواهم شنوم شفاعت از سوی شما

بینند مقام تو  همه دشمن و دوست

آنگاه پذیرم آن شفاعت یکجا

دستش توبگیر هر آنکه موءمن خوانی

بر جنّت ما  وی اش تو داخل بنما

عظیم سرودلیر

18/9/87

شهر مقدّس قم

 

 

 



کاروانی آمده

 

کاروانی آمده در اربعینت یا حسین

آمده بر دیدنت طفل حزینت یا حسین

 

کربلا غوغا شده با ناله و آه و فغان

می دوند هرسو شتابان دختران خسته جان

وا ابا! و اخا! گوید علی زین العباد

می فشاند اشگ دیده آن امام انس و جان

کاروانی آمده در اربعینت یا حسین

آمده بر دیدنت طفل حزینت یا حسین

 

زینب و کلثوم می بویند خاک کربلا

تا مگر یابند قبر پاک شاه نینوا

بر سر و سینه زنان و بی قرار و بی امان

می کشند آه از دل و از جان ندای یا اخا

کاروانی آمده در اربعینت یا حسین

آمده بر دیدنت طفل حزینت یا حسین

 

ام لیلا پرسد از قبر علی اکبرش

می رود یابد ربابه یک نشان از اصغرش

مادر قاسم صدای نوجوانش می زند

بر مشامش آید اکنون عطر یاس پرپرش

کاروانی آمده در اربعینت یا حسین

آمده بر دیدنت طفل حزینت یا حسین

 

گیرد از هر کس سکینه یک نشانی از علم

از سر بشکسته و از هر دو دستان قلم

پرسد ای عمّه، عمو، سقا ابولفضلم کجاست؟

قطره های اشک ریزد از دو دیده دَم به دَم

کاروانی آمده در اربعینت یا حسین

آمده بر دیدنت طفل حزینت یا حسین

 

یاورانت هر یکی شرمنده است و شرمسار

سر به تن نبود که در راه تو بنماید نثار

اهل بیت از ره رسیده، کس نیاید پیش واز

سوی یثرب بدرقه بنموده سازد ره سپار

کاروانی آمده در اربعینت یا حسین

آمده بر دیدنت طفل حزینت یا حسین

 

عظیم سرودلیر

21/10/1390 مطابق با 18 صفر 1433

مشهد مقدس

 



 

 

مرحوم میرزا ابراهیم رحمانی یکی دیگر از ملّاهای کوسه لو (گلخندان فعلی) در کنار دو نوه ی عزیزش

مرحوم میرزا ابراهیم رحمانی اهل بازران، مللّای با سواد و اهل عرفان و معرفتی بودند که اشخاص زیادی در مکتب ایشان شاگردی نموده و احکام، تاریخ، اخلاق اسلامی و قرائت قرآن کریم را فرا گرفتند. ایشان علاوه بر این که قاری برجسته بودند از نظر خودسازی و اخلاق اسلامی نیز زبانزد بودند و تمام کسانی که در مکتب ایشان حضور می یافتند جذب لبخندهای ملیح معنوی ایشان شده و به فراگیری علوم و تربیت اسلامی نیز علاقمندتر می شدند. روحشان شاد، یادشان با هدیه ی حمد و سوره خوانندگان عزیز، گرامی باد.

سروده ای از مرحوم میرزا ابراهیم رحمانی (بازرانی) متوفی سال 58 هجری شمسی

معنای مسلمانی

بپرسیدم زدانشمند معنای مسلمانی

مسلمان را صفاتی گفت آن دانای ربّانی

مسلمان را بُوَد در زندگی برنامه ی قرآن

کند تطبیق اعمال خودش با حکم قرآنی

مسلمان با حیا و غیرت و با عفّت و عصمت

بپوشاند خود از نامحرم و انظار شیطانی

به روز حشر کی گردد شفیعت احمد مرسل

که کردی پایمال این سان تو آیین مسلمانی

مسلمانی نه اهل لهو نه لعب و نه عیّاشیست

چرا این قدر بی فکری و این اندازه نادانی

بیا راضی کن از خود شافع روز قیامت را

که هم دنیا و هم عقبی شوی از رستگارانی

خدایا کاتب اشعار حاجتمند درگاهت

همیشه قلب محزون، چشم گریان است رحمانی


وصیّت نامه مرحوم میرزا ابراهیم رحمانی در سال 1339 بادستخط خودشان

 

برای درشتنمایی روی تصویر کلیک کنید



شام شب تارماند


روز به پايان رسيد شام شب تار ماند

در خِيَم سوخته عابد بيمار ماند

غارت طفلان شد و اُسرتشان سر رسيد

قافله آماده شد قافله سالار ماند

شاه شهيدان حسين چهره بخون در كشيد

زينب خونين جگر سمبل ايثار ماند

غربت و تنهائي و سوز دل كودكان

با حرم غمزده عاقله بي يار ماند

روي زمين هر طرف پيكر آل رسول

كرب بلا لاله گون گل زد و گلزار ماند

آيت حق بر زمين ، قافله سالار نيست

سر زبدن شد جدا سر شُد و سردار ماند

اهل سماء در عزا اهل زمين اشكبار

خون حسين ريخته شد خونجگر ابرار ماند

صبح سحر قافله عزم سفر مي كند

سر به سرِ نيزه ها بر كف اغيار ماند

سرو چمن در بغل زانوي غم بر گرفت

آه زدل بر شدو ديدة خونبار ماند

 ع- سرو

10 /2 / 1385 مطابق با دوم ربيع الثّاني1426

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مشهد مقدّس

 



پنج شنبه 12 مهر 1395برچسب:عاشورا,عظیم سرودلیر,محرم,گلخندان, :: 18:52 ::  نويسنده : عظیم سرودلیر

 مشک با وفا

 

     ای مشک من بهر خدا               بر عهد خود بنما وفا

       لطفی بر این سقّا نما                 آبی رسان بر خیمه ها

        هنگام ترک خیمه ها               دیدی تو خود آن ماجرا

دیدی که طفلان آب را              خواهند همه از ما دوتا

         ای مشک من بهر خدا               بر عهد خود بنما وفا

       لطفی بر این سقّا نما                 آبی رسان بر خیمه ها

         بر حقّ سپرد اهل عبا            با صد دعا ما هر دورا

    آویخته بر شانه ام                زینب به امّیدی تورا

 ای مشک من بهر خدا         بر عهد خود بنما وفا

  لطفی بر این سقّا نما           آبی رسان بر خیمه ها
   دیدی میان نهر آب                کردم تورا سیراب آب

لب های خود بگذاشتم         خشکیده و بی تاب آب

  ای مشک من بهر خدا           بر عهد خود بنما وفا

   لطفی بر این سقّا نما           آبی رسان بر خیمه ها 

        گفتم که اصغر رفته خواب      بی هوش و بیند خواب آب

       اهل حرم هی می زنند         فریاد آب و آب و آب                

 ای مشک من بهر خدا          بر عهد خود بنما وفا

        لطفی بر این سقّا نما          آبی رسان بر خیمه ها    

      تقلید این فرقم مکن               در خجلتم غرقم مکن

     افسرده خاطر خویش را       از بُن جدا دستم مکن
    ای مشک من بهر خدا         بر عهد خود بنما وفا

     لطفی بر این سقّا نما           آبی رسان بر خیمه ها 

          ای جان من جانان من         از جان، تو بی جانم مکن

             عهدي نمودم با حرم           بشکسته پیمانم مکن              

        ای مشک من بهر خدا         بر عهد خود بنما وفا

            لطفی بر این سقّا نما           آبی رسان بر خیمه ها 

           خونم چکد از دیده  ها       از تو نریزد قطره ها

            چشمان ده ها تشنه لب        در ره کنار خیمه ها

            ای مشک من بهر خدا          بر عهد خود بنما وفا

             لطفی بر این سقّا نما           آبی رسان بر خیمه ها 

             در انتظار ما دو تا            رو سوی میدان بچّه ها

                  اکنون نَفَس های همه              حبسی شده در سینه ها 

          ای مشک من بهر خدا         بر عهد خود بنما وفا

          لطفی بر این سقّا نما           آبی رسان بر خیمه ها

             ببریده قوم اهرمن               از بازوان دستان من

              فرق سرم بشکسته اند        خونین شده چشمان من 

             ای مشک من بهر خدا            بر عهد خود بنما وفا

             لطفی بر این سقّا نما           آبی رسان بر خیمه ها

           از خود نمی سازد جدا         دندان من آب و تورا

 امّید من از من مگیر     این آب چون جان مرا                        

            ای مشک من بهر خدا         بر عهد خود بنما وفا

        لطفی بر این سقّا نما       آبی رسان بر خیمه ها                   

                  گر خونم از تن شد برون        حفظش نما آب اندرون

              من می شوم از روی زین      از نا توانی سر نگون 

          ای مشک من بهر خدا            بر عهد خود بنما وفا

        لطفی بر این سقّا نما           آبی رسان بر خیمه ها

              با خون چشمانم شود        این دشت و صحرا لاله گون

      بارد به سرو قدّ من        تیر وسنان گونه گون 

        ای مشک من بهر خدا           بر عهد خود بنما وفا

        لطفی بر این سقّا نما           آبی رسان بر خیمه ها 

ع- سرو

سه شنبه 18 / 11/ 1384

مطابق با هشتم محرّم 1426

بعد از نماز صبح

مشهد مقدّس



ادامه مطلب ...


گل گور نه غوغا دور بو گون

 

گل گور نه غوغا دیر بو گون         شاه دین حیدر

زهرا عزا دا دیر بو گون                 شاه دین حیدر

اجر رسالت ویردی بو                  قوم بد اختر

دشمن ایدوب غارت هامی           قویمادی معجر

قانه بَلَشدی ظلمدن                      شبه پیغمبر

زینب ویروب قارداشنی                قالدی بی یاور

گل گور نه غوغا دیر بو گون         شاه دین حیدر

زهرا عزا دا دیر بو گون                 شاه دین حیدر

اود وردیلار خرگاهینه                   خیمه لر یاندی

دوشموش جوانلار  پیکری            هر طرف قاندی

یتمیش ایکی اهل یقین                  قانه غلطاندی

قیزلر، اوشاقلار خیردا جا               چولده حیراندی

گل گور نه غوغا دیر بو گون         شاه دین حیدر

زهرا عزا د ادیر بو گون                 شاه دین حیدر

عبّاسیوی اولدوردیلر                    ای شه مردان

قولّارین ایتدیله قلم                      خصم بی ایمان

قالدی سوسوز اهل حرم               گوزلری گریان

اوخلاندی مَشکی گیتدی سو                     سقّا قالوب حیران

گل گور نه غوغا دیر بو گون                     شاه دین حیدر

زهرا عزا دا دیر بو گون                 شاه دین حیدر

میدان دا دی یالقوز، حسین                        زینب پریشان دی

گیتمش کومَک لر بیر به بیر                       گور نه طوفان دی

گویدن یاقور تیر و سنان                          چول دولی قان دی

چلپاق جوانلار پیکری                  جسمی بی جان دی

گل گور نه غوغا دیر بو گون                     شاه دین حیدر

زهرا عزا دادیر بو گون                  شاه دین حیدر

آل عبا چولده قالوب                    آه و واویلا

باش سوز یارالی پیکری               زادة زهرا

یالقوز قالوب زین العبا                 حجّت خدا

دشمن اَل آچدی غارته                 وا مصیبتا

گل گور نه غوغا دیر بو گون         شاه دین حیدر

زهرا عزا دا دیر بو گون                 شاه دین حیدر

عظیم سرودلیر

مشهد مقدّس

27/9/88 مطابق با 1وّل محرّم 1431

                       

 



جمعه 12 مهر 1395برچسب:, :: 6:16 ::  نويسنده : عظیم سرودلیر

آقا عبّاسیوه قربان

 

توکوری یاش گوزیمیز                        وار سیزینلَه سوزیمیز

                                                او یاشیل پرچمه قوی قربان اولاق بیز

                                                او قیزیل گنبده قوی حیران اولاق بیز

                                                حسین...........حسین...........حسین

یولدا دی گوز لریمیز               دیلده دی سوزلریمیز

                                                آقاجان ایسته گَلَک کرب و بلایه

                                                قوی گَلَک قمری کیمی آه و نوایه

                                                حسین...........حسین...........حسین

آقا عبّاسیوه قربان                 او ویرَن علقمه ده جان

                                                اوخ دَگَن مشکینه قربان اولا جان لار

                                                سو یِرینه یَنه گوزدن آخا قان لار

                                         حسین...........حسین...........حسین

آقا بیز اکبره قربان                  آقا بیز اصغره قربان

                                                آقا ایسته بیزی بین الحرمینه

                                                اوخویاق نوحه میز عبّاس و حسینه

                                           حسین...........حسین...........حسین                                

یارالان پیکره قربان                 داش دَگَن دیشلره قربان

                                                آغلوری خیرده اوشاق خیمه ده عطشان

                                                قالدی کلثوم ابله زینب گوزی گریان

                                                حسین...........حسین...........حسین

قاسمون قدّینه قربان                        تازه دامادینه قربان

                                                چاقوریردی عمو جان تیز گَل هرایه

                                                هر طرفدن آلوری دشمن ارایه

                                     حسین...........حسین...........حسین

 اودلانان خیمیه قربان        زینبی ایتدی هراسان

                                           عابدین قالدی یانان خیمه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ده حیران

                                           گون دوتولدی ایستیری گوی اولا ویران

                                           حسین...........حسین...........حسین

 

عظیم سرودلیر

25/9/88 بیست و پنجم ذی الحجّه 1430

مشهد مقدّس

 



جمعه 12 مهر 1395برچسب:, :: 6:14 ::  نويسنده : عظیم سرودلیر

زهرا                         زهرا                         یا زهرا (س)!

 

زهرا .........زهرا............. یا زهرا

سسله دی قتلگاه ده

شاه شهید کربلا

گَل هاردا سان

غریب آنا

زهرا .........زهرا............. یا زهرا

گَل آنا جان

باغلا منیم

قان توکولَن

 یارالاریم

زهرا .........زهرا............. یا زهرا

گَل آنا جان

زینب ایلَن

بیر ییره ییق

چولده قالان

 اوشاق‌لاريم

زهرا .........زهرا............. یا زهرا

گَل آنا گور

بو جدّمین

جفا ایدن

امّتینی

زهرا .........زهرا............. یا زهرا

 

گور که نیجه

ساخلادیلار

عیالینین

حرمتینی

زهرا .........زهرا............. یا زهرا

 

گَل آنا گور

سودان ساری

اوخلادیلار

دانیشمیان

اصغریمی

زهرا .........زهرا............. یا زهرا

گَل آنا گور

نجور بولار

قیزیل قانا

بلشدیروب

اکبریمی

زهرا .........زهرا............. یا زهرا

گَل آنا گور

کرب و بلا

نجور آچوب

گُل لرینی

زهرا .........زهرا............. یا زهرا

 

 

گَل آنا گور

نجور آچوب

بلبلو نون

دیللرینی

زهرا .........زهرا............. یا زهرا

دیور سکینه

آتا جان

سویلری لیلی

بالاجان

زهرا .........زهرا............. یا زهرا

گیت آنا جان

باخما داخی

شمر دَني

آلوب اَلَه

خنجرینی

زهرا .........زهرا............. یا زهرا

 

عظیم سرودلیر

26/9/88- مشهد مقدّس

 



کرب و بلا حکایتی دنیانی یاندیروب

 کرب و بلا حکایتی دنیانی یاندیروب

آل علی مصیبتی زهرانی یاندیروب

از بس سوسوز قالوبلا اوشاق لار خیام ده

یانموش اورک، دوداق اودی صحرانی یاندیروب

گُل تک جوان اَل اوسته، آتاسی باخا باخا

قان لی گوزی باخا باخا لیلانی یاندیروب

وای قارداشوم دِیَه دِیَه زینب گَزوب چولی

سوز ایلَه آهی بلبل شیدانی یاندیروب

دشمن سالوبدی چول لَره خیردا اوشاق لاری

قَمچی دگوبدی زلف پریشانی یاندیروب

کرب و بلا قیزیل قان ایله لاله زار اولوب

داغ یِل اَسوبدی لاله و ریحانی یاندیروب

سقّا گیدوبدی عَلقمِیَه سو گَتورمَگه

یول دا قالان گوزون باخیشی جانی یاندیروب

قوزاندی داغ اورکلرین آهی اَلو چیکوب

دشت و دَمَن ده سرو ایله بستانی یاندیروب

عظیم سرودلیر

26/9/88 مطابق با 29 ذی الحجّه 1430

مشهد مقدّس

 



جمعه 12 مهر 1395برچسب:کربلا, زینب س , :: 5:58 ::  نويسنده : عظیم سرودلیر

عشق يعني داستان كربلا

 عشق را گفتم نوازد ني دمي

ناله اي سر داد: او كي ديدمي؟

گفت مارا نيست غير از ني نوا

عشق معني شد به‌دشت نينوا

 عشق يعني پا نهادن در بلا

عشق يعني داستان كربلا

 



ادامه مطلب ...


جمعه 12 مهر 1395برچسب:یاحسین,محرّم, عاشورا,امام حسین (ع),, :: 5:53 ::  نويسنده : عظیم سرودلیر

 

یا حسین (ع)

سن گَتوردون زینبی کرب و بلایه یا حسین

تا توکتسین حُجّتی قوم دغایه یا حسین

 

یوزدن آرتوخ یازدیلار نامه سَنه بو قوم کین

گَل تانید دیر جدِّیون دینین ایا ای شاه دین

یازدیلار: گَل گور وفاسین ایندی اهل کوفه نین

سالدیلار یوز مین بلایه سَن خدانین حجّتین

قویدولار آل عبانی چوخ جفایه یا حسین

 تا توکتسین حُجَّتی قوم دغایه یا حسین



ادامه مطلب ...


اذان بگو مؤذّن

تا دل ما وا بشه

شور و نشاط و شادی

تو کوچه پیدا بشه

 

صدا بزن مؤمنین

بیان به سوی مسجد

به قبله رو بگیرن

با صف و توی مسجد

 

صدا بزن مادرا

با بچّه ها بیایَن

پیش خدا روی خاک

پیشونی را بسایَن



ادامه مطلب ...


امام رضا علیه السّلام در رایطه با عید غدیر خطبه ای ایراد فرمودند که در قالب سروده ی ترکی  تقدیم می گردد.

غدير او گوندي كه بايرام اولوبدي شيعه لره

غدير او گوندي كه مولا  گلوبدي  بنده لره

غدير او گوندي كه مولا  رضا  گلوبدي دِله

بيله بيان ايله يوبدور ، نه ، خوش گون اولدي غدير

 

قيامتون گوني دورت گون بَزَلّه مثل گَلين

غدير و جمعه و اضحي و فطر بايرامين

اگر چي هر بيري ايشّيق دي ، گو ي  ستاره سي تك

ايشيق لي آي كيمي اولدوز ، آرا‌‌ ، گون اولدي غدير

 

بو گونده اولدي رها  چون كه  اوتدان ابراهيم(ع)

خليل  دوتدي اوروج شكر ايچون  هر ايل دايم

دو لانديريبدي خدا   داغ اودي  گلستانه

رسول حق  اود آرا  قورتولان گون اولدي غدير

 

غدير بايرامي   كامل اولوبدي دين نبي

علي(ع) ولايته منصوب اولوب  بحكم جَلي

اوروج دوتوبدي رسول خدا تشكّر ايچون

علي (ع) فضايلي اعلان اولان  گون اولدي غدير

 

غدير او گوندي كه يول باغله نوبدي ابليسه 

علي(ع) مخالفي   اعمالي  دوندي تَدليسه

قبول دير  هامي شيعه عبادتي  بير باش

محمّد(ص) آلينه بايرام اولان گون اولدي  غدير

 

غدير  اولوبدي  مبارك  محمّد  (ص)آلينه

خدا  ايدر كرم و لطف  عبادت اهلينه

او كس لري كه عيال و اوشاقينه خوش اولا

عمل قبول و  گناه ، عفو اولان گون اولدي غدير

 

 



ادامه مطلب ...


مخواه جز نم اشکی دمی که می آیی

بمان که بی تو امیدی به ماندگاری نیست
به روز بی کسی از کس امید یاری نیست
تویی که جاری نور از صحاری دوری
مرو که در شب غم شط نور جاری نیست
مخواه جز نم اشکی دمی که می آیی
که دوستدار تو را غیر از این نثاری نیست
بمان، مرو که پس از این همه سیهپوشی
دگر تحمل ایام سوگواری نیست
بمان که فصل سرودن دوباره آمده است
و تاب آن که تو تنهایمان گذاری نیست

محمد رضا سرودلیر- بهار 75- تهران

منبع:http://sarvdelir.blogfa.com

 



چهار شنبه 12 شهريور 1393برچسب:کوسه‌لو,گلخندان, :: 22:10 ::  نويسنده : عظیم سرودلیر

باسلام خدمت کلیه هم دهاتی های عزیز این سروده راتقدیم به همه آنهایی که زادگاهشان را از یاد نمی برن میکنم.

کند و هم کندلیلر

سلام اولسون قیزیل داغون مردینه
جوانونا قوجاسونا کندینه
امامزادا شاقول کندی کهنه کند
یالقوزآغاچ پللیگ جنگل اینه
.................
بازران و کوسه لی و گنیزان
اوچ دنه کندیلر بیربیر یانوندا
قدیم دن ده هاموسو ملک اکردی
قیزیل داغلارون سویونو ایچردی
..................
او زماندان که قار یاقوش کم یاقوب
بعضی لر حَیَطین ملکونو ساتوب
بو ساتماقون دلیلی کم آبی دی
چوخو کوچوب گلیب شهرده قالوب
..................
ایندی گل گور کوچن لرین هاموسو
هر بیری جدید تک اطاق سالورو
حَیَط ساتان ملکون ساتان باغ ساتان
کندلیلردن گلیب بیر یر آلورو
..................
خبر دی کوسه لیه سو چکیللر
گاز لوله سین کولنگینی ووروللار
زحمت چکنلر هاموسو یاد اولسون
زندگی لری همیشه شاد اولسون
...................
قیزیل داق تیمی نه تبریک دئیرم
چون کوسه لی آدونا تیم وریبلر
بو تیم ویرمگینن کل کشوره
قیزیل داغون آدونو یتیریبلر
....................
ایشالا کندلیلر هر یرده دیلر
ایشلریده پر برکت بار اولسون
قم و تهران و مشهد و کرج ده
هاموسونون جان لارودا ساق اولسون
..................
قیزیل داغون وبلاگودا دوزلیب
حاج عظیم ده اونا چوخ زحمت چکیب
هرکسین هر خاطره وار دیلینده
یازسون سایت گل خندان یرینده
................................................
دوستدار شما:مهدی آغال93/6/12 ساعت:17/55



جمعه 23 خرداد 1393برچسب:عظیم سرودلیز,شب هجران,, :: 8:5 ::  نويسنده : عظیم سرودلیر

 از آتش هجر تو سوزد دل و جان من

کاین شعله به دست خود بنموده دلم روشن

ماه رخ زیبایت چون بدر تمام امّا

بر دیده‌ي نابینا ظلمتکده شد مسکن

از مِهر رخت روشن این گنبد مینايی

در ظلمت دل جانا کو راحت جان و تن

ای موسی عمرانی برگیر عصایت‌ را

بگشای ره ای جانا بر نیل خروشان زن

ای طور سفر کرده، میقات کی آید سر؟

سینا تو بِرانی کی ای تیغ سحر، توسن؟

عیسا به سماء دارد گوش شنوا هردم

 تا بشنود ای جانا تکبیر تو از مأذن

عطر گل تو باید تا شاد شود بلبل

بی سرو قدت خندان کی می شود این گلشن

 

پنجشنبه87/9/21 مطابق با سيزدهم ذي‌الحجّه 1429

عظیم سرودلیر- مسجد مقدّس جمکران

 



دو شنبه 22 ارديبهشت 1393برچسب:گلاریشا,محمد حسین داودی, :: 13:44 ::  نويسنده : عظیم سرودلیر

اسیر تیغ گناه

(از استاد محمد حسین داودی: شاعر بازرانی تبار)

 

اسیر تیغ گناه و نگاه پرآهم

"که سیب چشم تو دیگر نموده گمراهم"

درعمق سینه ی زنجیرهای پربرقت

"دچار نیمه شب و سایه های بیگاهم"

حضور توست درین قلعه ی نفس گیرم

تو ایستادی و من مات قلعه و شاهم

و تیر آهوی چشمت پلنگ چشم مرا

نشانه رفته و من آه . تشنه ی ماهم

نهنگ حادثه ای طعمه کرده بختم را

هزار قافله هم رفت و من در این چاهم

"چگونه وارد دنیای شعر من شده ای؟"

کویر شبزده و ماسه های جانکاهم

"دلم گرفته دعا کن دوباره پر بکشم"

شکسته بالم و پرواز واژه می خواهم

 

منبع: وبلاگ گلاریشا روی زمینhttp://www.glarisha.blogfa.com/




دو شنبه 22 ارديبهشت 1393برچسب:علی داودی,شعرنیمایی,, :: 13:34 ::  نويسنده : عظیم سرودلیر

پــــایــــان

(از استاد علی داودی: شاعر بازرانی تبار)

نه در نيمه بر

نه در نيم خالي

نه با تو جوابي

نه از من سوالي

نه رنگی به باغي

نه در سينه داغي

نه از غم سراغي

جهان هر چه را داشت

از خود تكانده است

نه!

    در چشمهاي تو حرفي نمانده است

:جهان چيست؟

تكرار

         تكرار تكرار

به پايان رسيده است اين قصه

 

انگار!

 

(برگرفته از وبلاگ پرستوها)



پنج شنبه 21 شهريور 1392برچسب:, :: 8:44 ::  نويسنده : عظیم سرودلیر

گول اوزوم گورسَد اوزون 

گُوزلَريم يولدا  قالوبلار  گُل اُوزوم گورسَد اُوزون

جمعه لَر مهلت آلوبلار گُل اُوزوم گورسَد اُزون

  جمعه لَر هوش بو قولاخلار ويريري آخشام اولا

  جانلار حسرتده يانوبلار گُل اُوزوم گورسَد اُزون

 

مين ايلين گيچمه سي قويموب دي بيزه صبر و قرار

  سيخيلوب دوشدَه اورَكلَر،  سني گورجَگ آچيلار

  بولوت آلتدان چيخ اُوزه  يوخسا اورَكلَر ياريلار

  قوي ايشيقلانسي بو دونيا  گُل اُوزوم گورسَد اُزون

 
بيري سويلوُر كه گُوروبدور سني داغلار دا ، دوماندا

  اُو بيري خوشدو  يِتوُب خدمَتيوَه داغ بياباندا

  آيريسي ناله ايدير نُدبه اُوخور ايو، خياباندا

  اُمّتي راحَتَه چاتدير گُل اُوزوم گورسَد اُزون

 
هر طرفدن گوتوروب اُستوموزه دوشمن آياق

 ذوالفقار ايستيري بيلَه يوروشَه دُورسو قاباق 

بيز سيزين اَمريز ايلَن دَشمنيزين جانين آلاق

گَل ياشيل پَرچَمي قوزا گُل اُوزوم گُورسَد اُزون

 

كربلاده توكولَن قانلار اورَكلَردَه جوشولّار

گَل هَرايَه ! چيخيري ، نوحه چي لَر  نوحه او خولّار 

مُحسِني گوز ياش ايلَن شيعه لَريز گونده يووُلّار

آنايون آهينه خاطر گُل اُوزوم گورسَد اُزون

 

جدّيون دينينَه هَردَن هَرَه بير زاد قاتوري

 آلّاهون دُوز سوُزيني ، حَق يولون اَل دَن آتوري

 بعضي لَر دونيويا خاطر دينين هر گون ساتوری

 

 بيلَه بازاري كساد ايت گُل اُوزوم گورسَد اوُزون 
  مُصطفايه يتيشَن  آيتي دونيايه تانود دور

مرتضي پايه قويان دولتي دونيايه تانود دور

 عدلي بر پا ايلي يَن رايتي دونيايه تانود دور

 يير اوُزون عطره بَلَشدير گُل اُوزوم گورسَد اُزوُن

 

  

عظیم سرودلیر

 

 

87/5/1

ترجمه ی فارسی را در ادامه ی مطلب بخوانید



ادامه مطلب ...


باز گشت در توفان

(نوشته عظيم سرودلير)

در هر بهار كه پسرك به روستاي گلخندان بر مي‌گشت بچّه‌هاي ده دسته‌هاي لاله‌هاي سرخ و زرد و سفيد  به بازوهايشان مي بستند و مي آمدند و به دور او حلقه مي زدند، مي‌گفتند و مي‌شنيدند و شادي مي‌كردند. آن سال هم مانند سال‌هاي پيش، فصل بهار رسيده و او به روستا بازگشته بود. بر خلاف سال‌هاي پيش، سر و كلّه‌ي بچّه‌ها، يكي يكي، پيدا مي شد ولي هيچكدام دسته‌گل لاله به بازوي خود نبسته بود. ازخطوط چهره‌ي آن‌ها مي شد همانند سيم‌هاي تار عاشق قربان نواي غم و افسردگي‌را شنيد.

نخستين روز حضور پسرك در ده سپري شد. او هنوز سبب افسردگي بچّه‌ها و نبودن دسته‌گل‌هاي لاله‌ در بازوهاي آن‌هارا نمي‌دانست. شب هنگام، وقتي كه او در كنار چراغ گردسوز، رو‌به‌روي مادرش نشسته بود از او علّت‌را پرسيد. مادرش به او گفت: امسال در تپّه‌هاي اطراف ده، گل لاله نروييده. به همين خاطر بچّه‌ها نتوانسته‌اند دسته گل به بازوهايشان ببندند و سبب افسردگي‌شان هم همين است.

صبح روز بعد، پسرك زودتر از ديگران بيدار شد و به سراغ چوپان روستا كه زودتر از همه بيدار مي شد و گوسفندان مردم ده‌را به چرا مي‌برد رفت و از او پرسيد كه آيا در هيچ جاي كوهستان لاله نروييده. چوپان جواب داد كه فقط در تپّه‌هاي دور دست "هويوخلار" گل لاله روييده است. پسرك پاشنه‌ي گيوه‌هايش‌را كشيد و از چوپان خدا حافظي كرد و راه كوهستان‌را در پيش گرفت.

در فراز و فرود تپه ماهور‌هاي "هويوخلار" ، پسرك اين ور و آن ور مي دويد و بي‌قرار و پرشتاب گل لاله مي‌چيد-سفيد، قرمز، زرد- و هر چندتا لاله‌را دسته‌مي كرد و به نام يكي از بچّه‌هاي روستا كنار مي‌گذاشت. او چنان سرگرم بود كه خبر نداشت در پشت سرش چه اتّفاق مي‌افتاد.

وقتي آخرين گره نخ پَرك‌را دور آخرين دسته ي گل گره زد، نفسي پيروزمندانه كشيد و برگشت و پشت سرش‌را نگاه كرد. باورش نمي‌شد! چند لحظه چشم‌هايش‌را بست و دوباره باز كرد. شايد چشم‌هايش سياهي مي‌رفت. از آن‌همه مناظر زيبا، كوه‌ها، بيابان‌ها و روستا‌ها خبري نبود. تنها چيزي كه ديده مي‌شد ديوار سياهرنگي بود به ارتفاع زمين تا آسمان كه مي‌غلطيد و پيش مي‌آمد.

پسرك وحشتزده بر گشت و با سرعت هرچه تمام‌تر، دسته‌گل‌ها‌را در دامن پيراهنش‌ريخت و با سرعت به سمت روستا حركت كرد. كوه تخيّلات پسرك كه تك  تنها از ميان تپه‌ها، كوه‌ها، درّه‌ها و خير‌ها (درّه‌هاي باريك و عميق) مثل برق مي‌گذشت  و اقيانوس توفان سياه كه موج در موج مي‌غلطيد پيش مي‌آمد، با شتاب به هم نزديك‌تر و نزديك‌تر مي شدند.

پسرك تازه به دوردست‌ترين مزرعه‌ي روستا نزديك شده و با ديدن چند نفر از روستائيان اندكي از دلهره‌اش كاسته‌ شده بود كه در امواج تاريك و خروشان توفان فرو رفت. دنيايي تاريك و خروشان و خشن كه با هرقدمي كه پسرك مي‌خواست به پيش بردارد، چند قدم به عقب‌تر پرتاب مي‌شد. چاره اي نبود جز اين‌كه در گودالي بخوابد تا خشم توفان فرو نشيند.

مدّتي گذشت. پسرك سرش‌را بلند كرد. هوا فقط اندكي روشن‌تر شده بود. او در حالي‌كه با يك دست كناره‌ي دامن پيراهنش‌را گرفته بود و سعي مي‌كرد از به غارت رفتن دسته‌گل‌هايش جلوگيري كند، به سمت روستا حركت كرد. علي‌رغم اين كه به سختي مي‌توانست گامي به سمت جلو بردارد، پس از يكي دو ساعت تلاش، وارد روستا شد. توفان سياه و خشن به تند‌باد تبديل شده بود. مردم روستا اين طرف و آن طرف مي‌دويدند و هركس به دنبال چيزي مي‌گشت كه در توفان از دست داده بود. وقتي او از نخستين پيچ ديوار كاهگلي گذشت، بچّه‌هاي روستا‌را ديد كه در گوشه‌اي كز كرده و چشم به سوي "هويوخلار" دوخته بودند. آن‌هاي با ديدن پسرك، هورا كشيدند و شادماني كردند. پسرك، دامن پيراهنش‌را باز كرد و در ميان اميد و نا اميدي به داخل آن نگاهي انداخت. تنها يك دسته گل در آن باقي مانده بود. تا خواست آه غم‌آلودي بكشد، يكي از بچّه‌ها جلو آمد و دسته‌گل را با مهرباني از دست پسرك گرفت و نخ دور آن‌را باز كرد و به هركدام از بچّه‌ها يك شاخه گل‌لاله داد- سفيد، زرد، سرخ- بعد گفت: شاخه‌گلي كه از ميان توفاني چنين خشن عبور كرده از ده ها دسته گل هم با ارزش‌تر است. بچّه‌ها همه باهم هورا كشيدند و پسرك‌را به دوش گرفته و به سمت خانه‌ي او كه مادرش در آن‌جا با نگراني انتظارش‌را مي‌كشيد دويدند.        



دو شنبه 5 فروردين 1392برچسب:علی داودی, :: 15:29 ::  نويسنده : عظیم سرودلیر

پابوس

از در نه

از همین پنجره که هوایی­ تر است می­ آیم

چرا نه

وقتی بلند پروازترین­ ها

بال خود را گره می­ زنند به قفس فال فروشی­ ها

چرا نه

وقتی کاسه دریا پر می­شود از آب سقاخانه

وقتی مردم

خرد و ریز در آئینه­ ها راه می­روند

و چون ماهی قطعه قطعه در سقف جابجا می­ شوند

نگاه می­کنم به دشت طلایی

                                  _ هیچ آهویی نیست!

صداها همه صیادند که به ضمانت تو

آمده­ اند چیزی شکار کند

دلی، گریه­ ای، شعری!

چرا نه

وقتی تلو تلو واگن ها 

طبل ریز می ­زند 

و قطار سنگین و شادمان

در نقاره ­اش می­ دمد

وقتی هنوز کله انگور

کامم را تلخ می­ کند

در آیینه­ ها دقیق شوم و

دله ای شکسته را می­ شمارم

انگشت های اعداد تمام می­ شود و من هنوز تکرار یک حرفم

آسمان با بچه­ های نیم قدش

حیات­ ها را دور می­ زند

مُشتری سر از بازار رضا در می­ آورد

من پشت پنجره­ ای در کوچه شهید سلیمانی تهران

پر کبوتر جمع می­ کنم

و انگشت هایم بوی عطر سید جواد می­دهد

حالا دیگر...

دور از چشم خادم ها

 

خورشید از پنجره ی مسافرخانه

 

 

به زیارت تو می­تابد

شعر از:علی داودی (بازرانی تباری دیگر)



برف‌هاي عيد، كي آب مي‌شوند؟

(نوشته ي عظيم سرودلير)

          پير مرد، از شيب تند كوه جنوب روستاي خليفه كندي،خودرا به سختي بالا مي‌كشيد و گام‌هايش همانند حركت انگشت‌هاي عاشق دلسوخته، روي كليدهاي آكاردئون، با قلوه‌سنگ‌هاي ريز و درشت، موسيقي غم‌انگيزي‌را مي نواخت كه همه‌ي مردم روستارا، در روزهاي پيش از عيد نوروز، در هاله‌اي از غم و اندوه فرو مي برد. در روستا رسم بر اين بود كه در آخرين شب جمعه‌ي هرسال مردم، مخصوصاً مردها و زن‌ها، دستجمعي به ديدار مزار درگذشتگان مي رفتند و با خواندن فاتحه بر سر مزار آن‌ها، روحشان‌را شاد مي كردند. بعد، همه‌ي خانواده‌ها حلوا مي پختند و مي‌آرودند و در ميدان وسط روستا در سيني بزرگي روي هم ريخته و دوباره تقسيم مي‌كردند و مي بردند و در سر شام، خورده و براي شادي روح اموات صاحب حلوا دعا مي‌كردند.

 پير مرد، آن سال هم مانند چند سال گذشته، پيش از رفتن به ديدار مزار درگذشتگان، از سربالايي كوه جنوب روستا بالا رفت و از شكاف صخره‌ي قلّه‌ي كوه عبور كرد و در پشت صخره ناپديد شد. مردم روستا مي دانستند كه اين پنهان شدن پير مرد در پشت صخره‌ي بالاي كوه، بيش از يكي دوساعت طول نخواهد كشيد، بنابراين منتظر مي‌ماندند تا پيرمرد هم مي‌آمد، آنگاه با هم به سمت قبرستان روستا راه مي‌افتادند.

روستا در سينه كش كوه مقابل قرار گرفته بود و سمت شمالي كوه جنوبي و صخره‌ي بالاي آن از تمام خانه‌ها ديده مي‌شد. از لحظه‌اي كه پيرمرد در سربالايي كوه به راه مي افتاد تا زماني‌كه به روستا برگردد همه‌ي چشم‌ها به آن طرف دوخته مي‌شد. هنگامي‌كه پيكر استخواني و خميده‌ي پيرمرد از شكاف صخره ظاهر مي‌شد، مردم روستا با خوشحالي به هم مي‌گفتند: پيرمرد برگشت!

اوايل، چند نفري تلاش كردند كه همراه پيرمرد بروند ولي او به كسي اجازه نمي‌داد و خودش تك و تنها راه مي‌افتاد. بعضي‌ها سعي مي‌كردند با آوردن آيه و دليل مانع از رفتن پير مرد بشوند، ولي او گوشش به اين حرف‌ها بدهكار نبود. وقتي زياد اصرار مي‌كردند، او فقط نگاه مي‌كرد و اشك چشم‌هايش بي اختيار جاري مي شد و دل اصرار كننده را به درد مي‌آورد.

آن سال، يكي دو ساعت از ناپديد شدن پيرمرد در پشت صخره گذشت. مردم نگراني نداشتند. امّا پس از يكي دوساعت هم از پيرمرد خبري نبود. مرد‌هاي پير و ميانسالي كه در ميدانگاه روستا جمع شده و چشم به قله‌ي كوه دوخته بودند، كم كم داشتند نگران مي‌شدند. يكي از آن‌ها زنجير ساعت جيبي‌اش‌را گرفت و ساعتش‌را از جيب جليقه ي خود بيرون كشيده و با فشار دسته‌ي كوك ساعت به طرف داخل، در فلزّي صفحه‌ي ساعت‌را باز نمود و با نگاه به آن، چين و چروك پيشاني‌اش‌را به بالا حركت كشيد و گفت: از زماني‌كه پيرمرد حركت كرده من ساعت گذاشته‌ام. الأن سه ساعت و ربع  گذشته. خدا كنه كه...

آفتاب، فاصله‌اش‌را با قلّه‌ي كوه سمت غربي روستا كم مي‌كرد و موج اضطراب و نگراني‌را در چشم‌هاي مردم روستا شدّت مي‌بخشيد. اندك اندك زمزمه‌هايي به‌گوش مي‌رسد كه بايد رفت به دنبالش. بعضي‌ها مي‌گفتند اگر بريم، ناراحت ميشه. بعضي‌ها مي‌گفتند شايد پيشامدي برايش شده. فضاي اضطراب و نگراني تمام روستارا فرا مي‌گرفت و عنان و اختياررا از دست ريش‌سفيد‌ها مي‌ربود.

لبه‌هاي درخشان دايره‌اي شكل خورشيد به بلندترين نقطه‌ي كوه غربي مماس مي‌شد. اهالي روستا از زن و مرد، كوچك و بزرگ از دامنه‌ي شمالي كوه جنوبي بالا مي‌رفتند. جوان‌تر‌ها كه ياد گرفته بودند حرمت بزرگترهارا نگه داشته و پشت سر آن‌ها حركت كنند با اشاره و اجازه ريش سفيد روستا با شتاب و چالاكي، تلاش مي‌كردند هرچه زودتر خودرا به صخره‌ي بالاي كوه برسانند.

باد تند سردي مي وزيد و صداي احتزاز چادر زنان و پاچه‌ي شلوار مرد‌هارا در دامنه‌ي جنوبي كوه، مي پاشيد. تقريبا تمام اهالي روستا در مقابل ديواره‌ي جنوبي صخره جمع شده بودند. مرد ميان‌سالي در پشت پيكر نشسته‌ي پدرش به ديواره‌ي صخره تكيه داده و اورا در آغوش گرفته بود و مي‌‌گريست. جسم بي جان پير مرد در حال نشسته چشم‌هاي بازش‌را به دشت مقابل دوخته بود و گويا انتظار مي‌كشيد. ميرزاي روستا جلو آمد و دفتر رنگ و رو رفته‌اي‌را از دست بي‌جان پير مرد بيرون كشيد و يكي دو قدم به عقب رفت و آن‌را باز كرد. كسي با زبان چيزي نمي‌گفت و لي چشم‌هاي اهالي نشان مي‌داد كه مي خواستند بدانند در آن دفتر چه نوشته شده بود.

ميرزا از نگاه مردم روستا، خواسته‌شان‌را فهميد و با صداي بلند گفت: حالا كه مي‌خواهيد بدانيد در اين دفتر چه چيزي نوشته شده، پس همه‌تان به پناه صخره بياييد تا باد مانع شنيدنتان نشود. بعد، خودش به روي تخته سنگي رفت و شروع كرد با صداي بلند خواندن:

سلام پدر عزيزم، مادر گرامي‌ام. سلام برادر‌ها، خواهرها، همسايه‌ها. الأن تنها كاري كه از دستمان برمي‌آيد همين نوشتن است. ما مي‌آمديم كه عيد نوروز‌را در كنار شما باشيم و شادي‌مان‌را در كنار شما چند برابر كنيم. مي‌آمديم تا مثل هر سال، از شما همسايه‌ها، تخم مرغ رنگي، عيدي بگيريم. مي‌آمديم كه با خواهر‌ها و برادرها در دور كرسي گرم بنشينيم، چهره‌ي مهربان مادر و پدرمان‌را تماشا كنيم و منتظر تحويل سال باشيم.

وقتي در دخان از اتوبوس پياده شديم، هوا برفي بود. پيش خودمان گفتيم كه راه‌را بلديم و يواش يواش مي‌رويم و قبل از غروب آفتاب به روستايمان مي‌رسيم. كمي كه از جاده دور شديم، خودمان‌را در بياباني يافتيم سفيد سفيد كه نه علامتي داشت و نه نشاني.  بارش برف شديد ديدمان‌را به چند متر محدود كرده بود. نه آفتابي بود كه بتوانيم جهت‌را تشخيص دهيم و نه قطب‌نمايي همراه داشتيم كه به‌وسيله‌ي آن جهت روستا‌را پيدا كنيم و در آن جهت حركت كنيم.

اگرچه لباس‌هايمان گرم بود ولي فقط به‌درد خيابان‌هاي تهران مي‌خورد نه به‌درد اين كولاك و برف دشت بي‌پايان. كفش‌هاي شبرو به پا كرده بوديم كه بتوانيم در ديد و بازديد‌هاي عيد، راحت دربياوريم و بپوشيم. پس از مدّتي راه رفتن هنگام فرو رفتن در درّه‌هاي پوشيده از برف و خارج شدن از آن‌ها، شبروها از پاهايمان در آمدند و زير برف‌‌ها پنهان شدند. مجبور بوديم در ميان برف‌ها پا برهنه حركت كنيم.

چندين بار فرياد زديم و كمك خواستيم. ولي حتّي خومان هم مطمئن نبوديم كه صداي خودمان‌را درست شنيده باشيم. من و رفيقم هيچكداممان خوراكي همراه نداشتيم. كمي آجيل و خوردني هم كه از تهران خريده بوديم، توي راه، در داخل اتوبوس خورده بوديم. با اين وضعيّت تا غروب آفتاب در ميان برف و كولاك سرگردان بوديم.

پس از تلاش زياد، به اين صخره رسيديم. ما نمي‌دانيم كه اين‌جا كجاست. شايد بي‌راهه رفته باشيم و چندين كيلومتر هم از روستا دور شده باشيم. شايد هم در صد قدمي روستا باشيم. به هر حال فرقي نمي‌كند. پاهايمان يخ زده و قدرت حركت ندارند. گرسنگي امانمان‌را بريده و سوز و سرما اجازه‌ي هيچ تحرّكي‌را نمي‌دهد. تنها كاري كه از دستمان بر مي‌آمد فرياد زدن و كمك خواستن بود كه آن هم نتيجه‌اي نداد. پس با آخرين رمق دستهايمان اين چند سطر‌را مي‌نويسيم كه بگوييم ما مي آمديم پيش شما، به ديدار شما.

پدر عزيزم! خواهش مي‌كنم مرا حلال كنيد. شما در روستا، همه‌ي زحمات زندگي‌را به دوش كشيديد و مرا فرستاديد به تهران كه بروم و افسر نيروي هوايي بشوم. من هم رفتم و تمام تلاشم‌را هم به كار بستم. هيچ كوتاهي نكردم. ولي هرگز فكر نكرده بودم كه پايان عمرم در زير اين صخره اتّفاق بيفتد. مادرم عزيزم، برادر‌ها و خواهرهايم، همسايه‌هاي مهربان، خواهش مي‌كنم همگي مارا حلال كنيد. مي‌دانم كه شما خيلي زود جنازه‌هاي مارا پيدا مي‌كنيد ولي كاش مي‌دانستم كه "برف‌هاي عيد كي آب مي‌شوند."     

 



بويوك

(داستان)

آن روز، مَشدی از دیدار خواهرش، فاطمه سلطان که در روستای آغگول شوهر کرده بود بر می گشت. هوای پائیزی سردی بود. روستاي کوسه‌لو در منطقه سردسیری قرار داشت با سرماي استخوان سوز زمستاني، پائیز ی سرد، بهاری با بادهای خنک، و تابستانی با نسیم‌ چهره نواز. آفتاب در حالي كه هنوز چشم از روستا و اهالی آن بر نمي‌داشت و صورتش از شرم به سرخی گرايیده بود با عجله به پشت کوه های سنگلاخی قيلّي دَرّه سُر می خورد و با بي‌ميلي همه‌ي کسانی را که كارشان‌را دیرتر تمام کرده بودند در تاریکی، تنها می گذاشت. مَشدی سَر و روی خودرا با شال‌گردن بلند پشمی سفید رنگی که مادرش زمستان گذشته کنار کرسی بافته بود حسابی پیچیده بود و پاهای بلند و كشيده‌اش هماهنگ با هم از دوطرف پالان اُلاغ سپید رنگش به دو طرف باز می‌شدند و با شدّت و عجله با هم به دو طرف شکم حیوان زبان بسته مي‌خوردند و پاشنه‌ي کَلَش‌هایش[1] از زیر شکم اُلاغ بهم می خوردند و هماهنگ با نیم تنه‌اش كه به عقب و جلو حركت مي‌كرد، بر سرعت اُلاغ می افزود.

[1] کفش هايی که کَف آن‌ها از لاستیک کهنه ماشین‌ها درست شده و رُویَه اش‌را هم خود مَشدی زمستان سال گذشته از نخ سفید بافته بود.
 

 



ادامه مطلب ...


به چه دلبسته ای ترانه من؟

 

قفس  برای من بند بسته ات  تنگ است

 نفس به شاعر تنها نشسته‌ات تنگ است

زمین  بدون تو همواره تیره و تار است

 زمان برای طلوع خجسته‌ات تنگ است

چه می کنی؟ به چه دل بسته‌ای ترانه‌ی من؟

غزل ز قافیه‌های شکسته‌ات تنگ است

تو در سکوتی و بغض زمانه در دل توست

دلی به خنده‌ی از گریه رسته‌ات تنگ است

بیا دوباره پی واژه کوچه‌را بدویم

دلم برای نفس‌های خسته‌ات تنگ است

تو یک تنی و هزاران قبیله پاپی تو

جهان برای تو و دار و دسته‌ات تنگ است

 

شعر از : محمد حسین داودی

 برگرفته از وبلاك http://www.glarisha.blogfa.com

 



صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

درباره وبلاگ

سلام به همه‌ي اهالي محترم كوسه‌لو (گلخندان) و بازران، به عالمان، به روح پاك درگذشتگان، به گنجينه‌هاي گران‌قدر يعني سالمندان، به خواهران و برادران، به جوانان، به صاحبان دانش و معرفت، به متخصصان، به كارگران و كارمندان، به آناني كه ماندند و ديوارهاي اين دو روستاي با افتخار را افراشته نگه داشتند. به وبلاگ خودتان خوش آمدید. قرار ملاقات برو بچه های کوسه لو و بازران اینجاست. هر مطلبی دررابطه با سرزمین آبا و اجدادی‌تان دارید ارسال کنید تا در وبلاک‌تان بگذاریم. عكس‌ها، خاطرات شيرين، داستان‌ها، اطّلاعات تاريخي، قصّه‌ها، مثل‌ها، تكيه كلام‌ها، نقيل‌ها، سول‌چَك‌ها، بير گون گيتديك.....ها، و هر آن‌چه كه براي گفتن داريد بفرستيد تا در اين‌جا ارايه دهيم و ديگران هم استفاده كنند. منتظرتان هستیم. همكاران وبلاك: 1- نورالدّين هادي‌اي 2-الياس محمد 3- محمد رضا سرودلير 4-علي اصغر ترابي افراشته 5- رضا
شعر سه‌گانی
توزیع کتاب شاهدان عشق
مزار عالم ازناوی در تاجیکستان
حماسه بابا
اخبار گلخندان
گلخندان در گذر زمان
بازدید فرماندار محترم شهرستان فامنین و بخشدار بخش پیشخور از روستای گلخندان
قیزیل داغ با دامنی پر از شقایق
افتخار آفرینی تیم قزل داق
داستان مقاوت تاک‌های تشنه باغ‌های شاهقلی کندی
بچّه‌های و امروز مدرسه بازران و گلخندان
جلسه شورای اسلامی گلخندان با اهالی در مورد لایروبی جوی‌های کشاورزی
روستای چپقلو در روز سیزدهم فروردین 95
قیزیل داغ در روز سیزدهم فروردین سال 95
شکوه قیزیل داغ در جامه سپید زمستانی
برنامه مسابقات تیم قزل داق در نوروز 95
کتاب جدیدی که امروز به زینت طبع آراسته شد.
نويسندگان